دردونه ها

تولدچهارسالگی ترانه

ازاونجایی که تواین سه سال یه تولدآنچنانی واسه ترانه نگرفته بودم دوست داشتم تولدچهارسالگیشوخیلی باشکوه برگزارکنم...... مخصوصااینکه عضومامی سایت شده بودموکلی ایده واسه تولدش داشتم.خلاصه ازتابستون شروع به برنامه ریزی کردم.شهریورماه هم ازتهران وسایل تزییناتوخریدم ولباس زنبوریشم دوختم .اماافسوس که ازسرنوشت آگه نییم. اواسط مهربودکه متوجه شدم خشکی ودردگردنم مربوط به اسپاسم نیست بلکه دیسکه.بعدش سخنان ناامیدکننده دکترها:بادستات نبایدکارکنی,حتی دستتونبایدبالاببری,ظرف نبایدبشوری,شنانبایدکنی.....خلاصه بایدسرتوبذاری وبمیری.این درحالی بودکه به صورت جدی تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بودوبدترازاون یه عینک شنای حرفه ای خریده بودم تواین اوضاع کارگرم گیرم ن...
28 اسفند 1392

چهارسالگی ترانه

خداجونم ممنون بابت این دخمل ناز.امروز28بهمن سال92 هست صبح سرکاررفتم اومدم وسایل ترانه روجمع کنم که دیدم.......... خودش همه چیزاشومرتب جمع کرده گذاشته روی صندلی.ازکیف وجامدادی ودفترنقاشیش تاپالتووکلاه وجوراب و حتی بلوزی کهاین هفته فقط توی مهدمی پوشید.قربونش برم   ...
28 بهمن 1392

طلسم سفرشکست

پارسال (تابستون91)خیال داشتیم آخرای شهریورشمال بریم.منم همیشه دوست داشتم یه بیکینی خوشگل تن ترانه کنم وتوساحل ماسه بازی وفرارازموجشوببینم.اما..... راستشوبگم تاقبل اون تاریخ فکرمی کردم جراحی دیسک کمریه عمل غیرضروریه وواسه آدمایی که طاقت دردندارن به اختیارخودشون انجام میشه. دردعمده کمرم از13به در91شروع شد.دیگه به حسی 13معتقدم.برای تعطیلات عیدتهران رفته بودیم وکلی فعالیت طبق معمول داشتم.ازدرکه رفتن وکوه نوردی تاکلی بازارگردی درجستجوی میزنهارخوری وپرده... یه روزکه بامامان درجستجوی پرده عبدل آبادرفته بودیم شهرام ترانه روپارک می بره واونجاکمرش می گیره وبه سختی به خونه میاد.یه هفته ای استراحت کردوخوب که شدبرگشتیم.تومسیراتوبان تهران قم رومن ران...
25 مهر 1392

بچه هابخوابیدگیده(دیگه)

فکرکنم ترانه مادرسخت گیری بشه.همین الآنشم کلی به ماهاسخت می گیره عادت کرده همه کفشاودمپاییهارو توی جاکفشی بذاره واگه کسی اشتباها کفششوروی پادری بذاره کلی بهش دعواش میکنه :"لگا (نگاه)مامان،وای وای ،کفشاشوکجاگذاشته".توخوابوندن بچه هاش(عروسکاش)هم همینطوردقیقه وهرشب..... طی یه برنامه خاص اول رختخواباشونوباحساسیت زیادی کاملاصاف ومرتب پهن می کنه وبعدروشونوحسابی می پوشونه روشون  واونوقته که فرمان "بچه هابخوابیدگیده"روصادرمیکنه.   اینم یه مادرمهربون که داره روی بچشومی پوشونه: وشمادرعکس زیرآرامش رودرچشمای این بچه می بینید: ترانه به خداعاشقتم. خدایابه هرکی دخترنداره 10تاازاینابده ...
10 مرداد 1392

کلاسای ترانه

تصمیم گرفتم تابستونی محمدروکلاس ریاضی پایه ششم بذارم بلکه پایش قوی بشه ترانه که کلاس (یابه قول خودش مدرسه)محمدرودیدشروع کردبه بهانه گیری واسه رفتن به مدرسه.... این طوربودکه اسمشوتوکلاس ژیمناستیک ونقاشی توی یه مهدنزدیک خونمون نوشتم. روزاولی که ازکلاس نقاشی اومدتمام برگای دفترنقاشی تازشوپرکرده بودازآدمای پادراز.نه تنهاتوجهی به سرمشق معلم نکرده بودبلکه حسابی بامدادسیاهش اونورنگ ومحوکرده بود. روزای دیگه هم به همین منوال.کاری به کارمربیش نداشت فقط آدمای پادراز . هرروزکه کلاس میرفت چندتایی مدادجامیذاشت. اینم هنرمندکوچولودرحال انجام تمرینات منزل:     وحالا چندتاازآثارهنری ارایه شده توسط ترانه بانو:   نام اث...
10 مرداد 1392

روزه به سبک ترانه

این روزای ماه رمضون اگه غذایی درست کنم که به مذاق خانم خوش نیادیعنی کلاغذاهایی که توشون گوشت حالابه هرشکل ممکن نباشه که فقط اونوبخوره میگه من روزه ام ولب به اون غذانیزنه ...
6 مرداد 1392

علم غیب

فکرمی کنم درنظربچه هام جایگاه رفیعی دارم.چراکه حتی ازم انتظارعلم به غیب روهم دارن هرچندممنونم ازشون به خاطراین نگرشی که به من دارن امایه خورده گاهامشکل زامیشه مثل این مورد... سرمیزنهارترانه که تازه ازمهداومده بودپرسید:"مامان اون کارتونه چی بودتوی مهدنشون دادن؟" ومن فی الفوراسم هرچی کارتون بلدبودم روگفتم ولی هرچه بیشتراسم می بردم فقط منجربه فریادهای بیشتروخودزنیهای بیشترش میشد(بامشت روی زنوهاش می کوبید)ودرنهایت هم بی خیال غذاشدوکلی هم به من بدوبیراه گفت وغذانخورده پاشدرفت. کاش خدابه همه مادراعلم غیب عطامی کرد.آمین     ...
6 مرداد 1392

مامان بازوهاموببین

مدتیه محمدرفته توفازعضله.وازبابایی(پدرم)خواسته واسش چندتایی مجله پرورش اندام تهیه کنه.مرتب سرش توی این مجلاته.مخصوصاقسمت آشپزخانه ورزشکارانش.... روزی چندساعت ورزش می کنه ودمبل میزنه که شایداین بازوهای کوچیک ولاغریه تکونی به خودشون بدن .بعدشم که دیدخیلی فایده نداره تقاضای رفتن به کلاس بدنسازی رومطرح کردجاییکه همسنای اونوراه نمیدن .باهزارزحمت راضیش کردیم لااقل بره ورزش باستانی .اینطور شدکه روزی 300-400تاشنامیرفت و........ ودرطول روزبارهانظرمنوراجع به بازوهاش میخواد.که بایدبعدبازوگرفتنش اوناروفشاربدم ببینم سفت شده یانه.ومنم هربارپس ازطی این پروسه تکراری این جمله روبیان می کنم:"عجب بازوهایی مث سنگ شده " البته که ترانه هم مقلدخوبی بود: ...
30 تير 1392

غزل خانم

قبلابه مادرای دختردارحسودی می کردم چراکه فکرمی کردم می تونن کلی باربی جورواجوربه هوای دخترشون واسه خودشون بخرن وحسابی عقده های کودکی روتخلیه کنن.ولی زهی خیال باطل.... اسباب بازی های ترانه هم شبیه داداشش بود.تفنگ وماشین و....والبته چندتایی هم عروسک.که ازجمله محبوبترینهاشون مردعنکبوتی وباب اسفنجی(بانسفنجی به قول خودش )بودن. یه صبح بهاری سال92 ازخواب بیدارشدوازمن عروسک دخترخواست نمی دونین چقدذوق کردم که بالاخره دخترمنم داره ازخودش خواسته های دخترونه درمی کنه.بعدازظهراونروزبا ذوق وشوق اولین عروسک دخترونه روکه انتخابشوبه عهده خودش گذاشته بودیموخریدیم واسمشوغزل گذاشتیم عکسی ازغزل وسایربچه ها: ترانه به عروسکاش می گفت بچه هاو همشون روبافا...
30 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد