دردونه ها

بستنی عروسکی

دهه 80 شاهدانقلابی درصنعت بستنی سازی ایران بودیم.سالهای قبل طعم بستنی هامحدودبه وانیلی وکاکایویی می شدوشکلشون هم  به کیم وقیفی ولیوانی محدود میشد.هرچندسالهاپیش اقدامات محدودی مثل تغییرشکل ظرف بستنی لیوانی به شکل زی زی گولو وتوپ فوتبال انجام شدولی تادهه 80خیلی حرکتهای جدی نداشتیم اینم بستنی زی زی گولوی زمان ما اولین بارمحمد توتهران بستنی عروسکی خوردوخیلی بهش مزه داد.اونوطی مراسمی می خورداول کلاهش بعدچشماش ودهنش.تعدادکمی ازمغازه هابستنی عروسکی داشتن.بایدخدابه دادمغازه دارهایی میرسیدکه بستنی عروسکینداشتن.چون محمدبا حالت دعواشروع می کردبه دادوبیداد: چرانداریدهیچی نداریدو.... ماهم مجبوربودیم کل شهرروبگردیم بلکه ازدست دادوبیدادای ...
25 اسفند 1391

محمدبوده

ترانه خانم این روزاهرکاری میکنی میندازی گردن محمدبی گناه.بعدشم میری بهش می گی "محمدچرااین کارروکردی خاک توسرم" الآنم پی پی کردی وموقع انتقالش ازلگن به توالت فرنگی پهنش کردی کف حمومودوباره دیالوگ بالاروتکرارکردی.
20 اسفند 1391

کلاسهای آموزشی

نمی دونم من اینجوری فکرمیکردم یابقیه ماماناهم درموردبچه اولشون اینطورین.......... نمیدونم چراتوقعی که ازبچه اولم داشتم همیشه بیشترازسنش بودواین بودکه همیشه اونودرمعرض سرزنش وکوهی ازامرونهی هاوحتی آموزشهایی که هم زودهنگام بودندوهم مقبولش نبودن قرارمیدادم.اون روزافکرنمی کردم بعدهازمان زیادی واسه یادگیری داره وبه جای این آموزشهای اجباری بهتره بیشتردرکنارش باشمو باهاش بازی کنم.این واسه رشدشخصیتی وشناختیش وکسب مهارتهاش خیلی بهتره.میگن تجربه گرون به دست میاد.این تجربه به قیمت تبدیل پسرم به یه بچه پرخاشگر،ناراضی اززندگی ووابسته حتی درامورشخصیش به دست اومد.شایداین کلاس بردن وآوردنش واسه خودم هم سرگرمی شده بود..... محمدسه سالش بودکه کلاسهای آموزشی...
14 اسفند 1391

ماهی ای به نام بله!!!!

ماهی نگام نکن.مامان به این بله بگونگام نکنه.بخشی ازدیالوگ رایج بین محمدوپرت فیش..... عرض خونمون 5مربودواز4فضای تودرتوتشکیل شده بودکه به حیاط ودستشویی ختم میشدوبه قول پسرعموم برای دستشویی رفتن بایدمیرفتی خونه همسایه. یه هال کوچولوداشتیم که جفتش یه اتاق بی نوربودمن وبابا تصمیم گرفتیم این اتاقوبه هال اضافه کنیم .درراستای اجرای این پروژه باحداقل هزینه بودکه باباکلنگ به دست گرفت وافتادبه جون دیوار.بعدازپایین آوردن قسمتی ازدیوارسروکله یه ستون پیداشدوجل الخالق،خونه قدیمی ساز،دهنه5متر،این ستون اینجاچی میکنه؟ مجبوربه حفظ ستون بودیموواسه پرکردن حدفاصل اون بادیواردونظریه ارائه شد: ازطرف من اجرای شومینه وکلاس ازطرف بابا خریدآکواریم این بودکه ...
11 اسفند 1391

ویدیوهای موردعلاقه محمد

محمد1ساله بودکه موقع پخش پیامهای بازرگانی ازتلویزیون چهاردست وپاهم که شده خودشومیرسوندوبادقت تمام تبلیغاروبدون اینکه یه ثانیه ازشون چشم برداره نگاه میکرد.اینطوربودکه باباواسه سرگرم کردنش یه فیلم ویدیویی پیام بازرگانی پرکرد. بعدهاپای سیاه ساکتی هم به تلویزیون بازشدواینبارسی دی های اون بودکه اونوسرگرم می کرد.یه مدت بعد پلنگ صورتی.وبعدشرک .متاسفانه محمدازاونجایی که شرک روخیلی دوست داشت اونوالگوقراردادو... بعدورژنهای مختلف شرک 1و2و3زمانی که شرک میدید3سالوردکرده بودودرطول روز بارهااونونگاه میکرد.درهمین زمان عروسک شرکوخرشوگربه چکمه پوش وفیوناهم واردبازارشدندوماچندسری ازاین عروسکهاروبه اصرارتومیخریدیم.همه روجلوی خودش کنارتی وی میذاشت ومثلاوقتی ...
11 اسفند 1391

دیگه بیشترباهمیم

بعدازیک سال دوندگی بالاخره کارموعوض کردم .حالادیگه چندروزتوهفته وکل تابستون تعطیلم. تودیگه کمترمهدمیری وحتماکمترم مریض میشی میتونیم بیشترپیش هم باشیم تازه اذیتهای باباهم شایدکمترشه چون دیگه محیط کاملا زنونست.کاش ازاول رشته دبیری روانتخاب میکردم حداقل الآن 4سال بیشترسابقه خدمت داشتم. ولی اوضاع من وباباخیلی توفیری نکرد.واسه بعضیهاپیداکردن بهانه واسه رنجوندن آدماخیلی کارسختی نیست.مخصوصااین روزاکه بیماری خاله مریم هم تحمل منوکمترکرده.
20 بهمن 1391

دسته گلای نی نی

می گن بچه روخدابزرگ میکنه،آدم که فکرشومی کنه چطوربچه باوجوداین همه بیماریهاوکارای خطرناک بزرگ میشه به این حرف قدیمیا میرسه. الآن خیلی ازدسته گلایی که آب دادی یادم نیست چندتاشونومینویسم بقیه روهروقت یادم اومداضافه می کنم گلم. یه مدت یادگرفته بودی کشوهای کمدتوکمی بیرون  می کشیدی وازشون به عنوان پله استفاده می کردی واین کشف جدیدت کاردستمون داد. یه بعدازظهرمن وباباتواتاقت نشسته بودیم یهویه اتفاق وحشتناک افتاد.کمدت چپ شدروت وتواون زیر موندی.من که تصورکردم الـآن دورازجونت له شدی قدرت حرکت کردن نداشتم وبه بابات التماس می کردم کمدروبلندکنه.چشماموبستم تابدن بیجونتونبینم.درکمال تعجب دیدم توقسمت بازکمدجاشده بودی.شیشه 5میلی دودی کمدت به ذرات م...
20 بهمن 1391

گیشا گیشا

ازاونجایی که عاشق جوجه بودم وزمان بچگی هم چندسری جوجه بزرگ کرده وخونه بخت فرستاده بودم تصمیم گرفتم به اسم محمدوبه کام خودم دوتاجوجه اردک بخرم.........   من ومم باهم ازبازاریه جفت جوجه اردک خریدیم.هنوزدقایقی ازورودجوجه هانگذشته بودکه مم یکیشونوباماشینش زیرکرد.ازاونجایی که تجربه من بهم میگفت جوجه هااگه تک باشن میمیرن بعدازظهررفتیمویه دونه دیگه خریدیم.دوتاجوجه خوشگل طلایی بامزه. ظهرهاکه ازمهدمیومدی تاشب توحیاط باشون بازی می کردی ویه تشت بزرگ پرآب هم وسط حیاط گذاشته بودم وجوجه هاتوش شنامی کردن.بغلشون می کردی وحسابی فشارشون میدادی.اوناهم همش دنبال توراه میومدن انگارتوروبه مادری قبول کرده بودن.اسمشونوگیش گیش گذاشته معنیشونمی دونم.واسشون ...
19 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد