دردونه ها

گل پسرم داره میاد

17 دی سال 80یه روز برفی بی سابقه توتاریخ خرم آباد بود. ساعت 9 صبح من وباباومادرجان ساکتوبرداشتیموراهی بیمارستان ایران شدیم. دیگه طاقتم واست طاق شده بود.دوست داشتم زودتربغلت کنم.شب قبلش قنداق فرنگیتوجفتم خوابونده بودم. اولین لباست یه ست بافتنی سفیدبود که روش پیچهای خوشگلی بافته شده بودومادرجان به عنوان سیسمونی برات خریده بود. نمی دونم چرادوست نداشتم اونوتنت کنم.کلادوست نداشتم لباس این دنیایی بپوشی. بعدکارای معمول قبل عمل راهی اتاق عمل شدم.خداییش ازاونجایی که اولیین جراحیم بودگفتم بعدبیهوشی به خواب میرم وبعدش راحت وبی دردبیدارمی شم ویه پسرحدوداشش ماهه(تصوری که ازنوزادداشتم)که درحدیه عروسک بی زحمت ومطیعه روبغل می کنم. وقتی خانم جراح(...
12 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد