فرامرززززززززززززززز!!!!!!
وقتی محمدپیش دبستانی بودتصمیم گرفتیم خونمونوکه قدیمی وپرموریانه بودبکوبیم ودوبلکسوشیک بسازیم ودرطول مدت ساخت یه خونه اجاره کنیم ......... وبدین گونه شدیم همسایه فرامرزاینا.فرامرزپسرطبقه پایینی می شد.یه بچه شیطون وداناکه یه سال ازمحمدبزرگتربود.کوچه بلندی بودوبچه هاتوی کوچه بازی می کردندپای محمدهم به کوچه بازشدوظاهرایکی ازآرزوهای من که داشتن همبازی واسه محمدبودبرآورده شده بوداماای دل غافل....متاسفانه این دل خوشی خیلی طول نکشیدچراکه دردسراش خیلی بیشتربود,مثلادعواهاوتهدیدهاوشکایتها....یادمه عمدتافرامرزبالابودیه سری استخربادی محمدروتوحموم آب کردم تاباهم بازی کنن.چشمت روزبدنبینه تمام خونه روآب برداشت.چون تراس بالاکوچولوبوددادم فرامرز اونوتوحیاط...
نویسنده :
مانا
21:41