دردونه ها

من اومدم

لرزداشتم سرماتامغزاستخونم فرورفته بودبه همه التماس می کردم"سردمه"وقتی کامل به هوش اومدم... چندتاپتوروم بود.صدای گریتوشنیدم.انگارگریه های خودم بودکه ازاون حنجره ضعیفت بیرون میومد. مادرجان آوردت که ببینمت.اصلاشبیه اون چیزی که تودوران بارداری تصورشومی کردم نبودی.توتصورات من یه بچه شش ماهه تپل وسفیدبود،اماتوخیلی کوچولو بودی وازاثرموادبیهوشی سیاه شده بودی. 3.5کیلوگرم وزن داشتی و49سانت قد.اونقدگرسنه بودی که یه گاوو می خوردی.افتادی به جون سینه های من وچه دردی داشت .همون اول کاری زخمی پخمیم کردی رفت پی کارش. فرداکه دکتراومددیدنم گفت:این ازالآن اینجوریت کرده خدابه دادت برسه. اذان ظهربودکه به دنیااومدی.وتاصبح نخوابیدی .بااینکه اتاق خصوصی بودص...
12 بهمن 1391

حالامنم میتونم بگم به جون بچم

وقتی بچه نداشتم همکاراموکه می دیدم به جون بچشون قسم می خوردن دلم قیلی ویلی می رفت که کاش منم می تونستم یه روزیه همچین قسمی  بخورم .ولی بعداهیچوقت اینکارونکردم یعنی هیچوقت نتونستم سرجون توقمارکنم
12 بهمن 1391

گل پسرم داره میاد

17 دی سال 80یه روز برفی بی سابقه توتاریخ خرم آباد بود. ساعت 9 صبح من وباباومادرجان ساکتوبرداشتیموراهی بیمارستان ایران شدیم. دیگه طاقتم واست طاق شده بود.دوست داشتم زودتربغلت کنم.شب قبلش قنداق فرنگیتوجفتم خوابونده بودم. اولین لباست یه ست بافتنی سفیدبود که روش پیچهای خوشگلی بافته شده بودومادرجان به عنوان سیسمونی برات خریده بود. نمی دونم چرادوست نداشتم اونوتنت کنم.کلادوست نداشتم لباس این دنیایی بپوشی. بعدکارای معمول قبل عمل راهی اتاق عمل شدم.خداییش ازاونجایی که اولیین جراحیم بودگفتم بعدبیهوشی به خواب میرم وبعدش راحت وبی دردبیدارمی شم ویه پسرحدوداشش ماهه(تصوری که ازنوزادداشتم)که درحدیه عروسک بی زحمت ومطیعه روبغل می کنم. وقتی خانم جراح(...
12 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد