دردونه ها

باباوداییم کارگرند!!!!!!

بعدازظهراول مهرسال 87 من ودایی بهرنگ و باباکلی انتظاراومدن محمدروکشیدیم که به ناگه انتظاربه سرآمد.... پس ازکلی پرس وجوراجع به انتخاب مدرسه درنهایت دربرابرتعاریف مامان فرامرزازمعلم پارسال فرامرزتسلیم شده ومحمدروبه همون مدرسه ومعلم سپردم.دبستان اخلاص آقای احمدی. دراولین روزمدرسه معلم ازبچه هاسوالاتی راجع به اعضای خانواده پرسیده بودومحمددرجواب گفته بودکه داییم بامازندگی می کنه وباباوداییم کارگرند   ...
5 ارديبهشت 1392

اولین روزمدرسه محمد

روزاول مهرمنم کلاس داشتم قراربوددایی بهرنگ محمدروبه مدرسه ببره.این قضیه روبه فال نیک گرفتم.چراکه شایدپسرم هم مثل داییش درس خون شه.... هنوزمشغول ساخت خونه بودیم وداداشم که معماربودحسابی ماروشرمنده کرده بودوبه جزطراحی توساخت خونه خیلی کمکمون کرد.تاجاییکه به خونه مااومده بودوخیلی ازبخشهای خونه مثل پله ونورگیروکفپوش ونرده و...روشخصاانجام داد. اون روزمحمدبعدازظهری بود.طاقت نیاوردم اولین روزمدرسه رفتنش همراهش نبودم.این بودکه ازمدیرمون اجازه گرفتم وخودموبه خونه رسیدم. وقتی رسیدم محمدوداداشم توکوچه بودن ومنتظرفرامرز(پسرهمسایه پایینی) محمدذوق وشوق فراوونی داشت وبااینکه هنوزیک ساعتی بودکه کلاساش دایرشه واسه رفتن به مدرسه عجله داشت.امافرامرز که کل...
29 فروردين 1392

فرامرززززززززززززززز!!!!!!

وقتی محمدپیش دبستانی بودتصمیم گرفتیم خونمونوکه قدیمی وپرموریانه بودبکوبیم ودوبلکسوشیک بسازیم ودرطول مدت ساخت یه خونه اجاره کنیم ......... وبدین گونه شدیم همسایه فرامرزاینا.فرامرزپسرطبقه پایینی می شد.یه بچه شیطون وداناکه یه سال ازمحمدبزرگتربود.کوچه بلندی بودوبچه هاتوی کوچه بازی می کردندپای محمدهم به کوچه بازشدوظاهرایکی ازآرزوهای من که داشتن همبازی واسه محمدبودبرآورده شده بوداماای دل غافل....متاسفانه این دل خوشی خیلی طول نکشیدچراکه دردسراش خیلی بیشتربود,مثلادعواهاوتهدیدهاوشکایتها....یادمه عمدتافرامرزبالابودیه سری استخربادی محمدروتوحموم آب کردم تاباهم بازی کنن.چشمت روزبدنبینه تمام خونه روآب برداشت.چون تراس بالاکوچولوبوددادم فرامرز اونوتوحیاط...
29 فروردين 1392

کیک مرغ

اگه شماهم همیشه پیازچه هاوتره های سبزی خوردنتون مشتری نداره این پیش غذاروامتحان کنید. واسه درست کردنش به تره وپیازچه،سینه مرغ پخته،گردو،آبلیمو،سس مایونز،نمک ونون تست احتیاج دارید. سبزیجات وسینه مرغ وگردوروتوی غذاسازبریزید بعدازاینکه خوب میکس شدن نمک وسس وآبلیمورواضافه میکنیم ومیذاریم دوباره مخلوط شن. مایه به دست اومده روبچشیدچیزی کم وکسرداشت اضافه کنید.مایه بایدشل باشه تابه خوردنونابره. کناره های نون تستهاروباچاقوجدامی کنیم. کف ظرف سروکمی سس مایونزمی زنیم تامانع سرخوردن کیک بشه ونونای ردیف اولم خوشمزه ترکنه. بعدچهارتکه نان روکنارهم می چینیم وروشون یه لایه ازمایه ریخته دوباره رویشان نان چیده بادست فشارمیدیم تاخوب...
26 فروردين 1392

کتابهای موردعلاقه محمد

محمدبه ناشرای کتابهای لازم یاموردعلاقش خیلی علاقمندبودوسعی می کردباپاره کردن کتاب وخریدمجدداوناحسابی ازشون تشکرکنه..... مادرجان  سالهای عمرشوصرف حرفه شریف معلمی کرده بودوانصافاخیلی هم بیش ازوظیفش دراین راه مایه گذاشته بودبطوری که هرسال یه سری کتاب داستان به نیت جایزه دادن به دانش آموزاش ازپول خودش تهیه می کردکهاونقداین کتابهازیادبودکه هرسال چندجلدزیادی میومد.این بودکه وقتی محمدبه دنیااومدمادرجان تقریبایه کتابخونه غنی به محمدهدیه داد.بین این کتابهامحمدبه"حسنی نگویه دسته گل"علاقمندشدوبقیه یاپاره شدن یابایگانیشون کردم.شعراین کتابوغلطوغلوط حفظ کرده بودوباصدا نازونازکش میخوند. بارهاکتابوپاره کرده بودوبه زحمت فراوان وپس از جستجوهای ...
25 اسفند 1391

اسباب بازی

تاسالهاپس ازتولدمحمدشعارم این بود: اگه می خوایدمامان بچه ای رواذیت کنیدواسه بچش اسباب بازی باتری خوربخرید مشکل هدیه های باتری داردوتابود: اول اینکه معمولاباتری همراه هدیه نبودوشوق وعجله بچه واسه بازی بااون باعث سرگشتگی های والدین می شد.اول بایدکل خونه رودنبال باتری گشت وبعدبه مغازه ها پناه بردوبسا بدکه این هدیه دیرهنگام به بچه داده شده باشد. ودوم اینکه معمولا سریعااین باتری هاتموم می شدوعلتشم شایداین باشه که معمولابچه ها این نوع اسباب بازی ها روحتی زمانی که به شکل دیگه ای سرگرمندخاموش نمی کنند. هنوزمحمد2سالش نشده بود که همه جای خونه مملوازباتری کهنه بود.وماتصمیم گرفتیم باتریهای قابل شارژودستگاههای شارژکننده باتری بخریم. محمدازعرو...
25 اسفند 1391

محمدبیزینس

مادرجان به عنوان سوغاتی واست یه اسکوترخریده بودوتوباهاش توکوچه هاعلاف بودی وگاهی سرازجاهای خطرناک درمی آوردی .اونودم درپارک می کردی ،دردیدعموم   یه روزصبح خوشحال وخندان اومد بالاسرمنوگفت:اشکوتلو به نون خشکی فلوختم 2000تومن. وبعدیه 200تومنی پاره پوره بهم نشون دادی واین اولین معامله پسرم بود.اسکوتری که مادرجان25000تومن خریده بودو200تومن فروخته بودوکلی ذوق می کرد.عموفرسام هم براساس همین معامله تاریخی بودکه اسمشوگذاشت:محمدبیزینس  ...
25 اسفند 1391

تولدی که یک هفته طول کشید

تولدیک سالگی یه تراژدی به تمام معناست.که معمولاخستگیش هیچوقت ازتن مامانابیرون نمیره. ولی سالهای بعدبچه هاعاشق تولدگرفتن میشن.محمد5ساله بودکه دی ماه تهران رفتیم.قبلش مادرجان بهش قول داده بودکه اگه بیادهرشب واسش تولدبگیره وای بودکه تمام یک هفته حضورمون تولدداشتیم.مادرجان شبی یک کیک درست می کردولی هدیه هاهمون قبلی هابودن وفقط هرشب بسته بندیشون فرق میکردواین قضیه داشت کم کم اعتراضتودرمی آورد.بعداازعکساش میذارم. ...
25 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد