تولدیک سالگی
هرچندفکرمی کنم تولدیک سالگی مهمترین حادثه واسه یه مادره ولی برگزاری جشن اون باوجودهمه غروروشیرینیش یه خورده سخته.........
آخ جون بالاخره پسرم یکساله شدوطبق وعده وعیدای اطرافیان دیگه ازامشب یه خواب راحت دارموزحمتم نصف میشه.بااینکه ممنونم ازدلگرمی دادنهاشون ولی کاش وعده نمی دادنومادرای بی تجربه روبازم ناامیدنمی کردن.
امروزتولدتوبود.توکه قراره امیددل من باشی.دوست داشتم به دنباله اسمت یه "رجا"اضافه می کردم خیلی دنبال کلمه ای بودم که معنی امیدبده.آخه تواومده بودی امیدقلب من باشی.بعددیدم محمدرجاخیلی اسم خوشگلی نمیشه باباهم دوست نداشت اسمت دنباله داشته باشه.انقداسم محمدرودوست داشت که می گفت اگه 10تاپسرهم داشته باشم اسمشونومحمد1،محمد2و....محمد10میذارم.
واسه تولدت خانواده ها،خانواده دایی محمدوعموشهریارروواسه شام دعوت کردیم.زنعمونیومدچندماه قبل پدرشون فوت کرده بود.
توهم ازاول تاآخرش درحالیکه بغلم بودی گریه کردی.وقتی همه رفتن تازه رفتی سراغ هدایا.
بقیشوبعدامی نویسم