دردونه ها

مشدی محمد

1391/11/17 22:26
نویسنده : مانا
160 بازدید
اشتراک گذاری

کاش ماتوقطارزندگی میکردیم............

تابستون 82یه دوره آموزش واسه باباتومشهدبرگزارشد.تاتهرانوبااتوبوس رفتیم وازاونجایه کوپه توقطارسبزگرفتیم.هنوزپامون به کوپه نرسیده بود که توخوابیدی وتاخودمشهدخواب بودی.شایدتکونای قطارواست حکم یه گهواره روداشت.یه جوجه کباب چوبی هم شام قطاربودکه هیچوقت مزشوفراموش نمیکنم.ازاونجایی که کوپه 4نفره بود4پرس آوردن واونقدخوشزه بودکه نفری دوپرسوراحت خوردیم.اینبارازطرف ادارم اقدام به رزوهتل آپارتمانی نزدیک حرم کردم.نوسازوشیک بودکفش سنگ که باقالیچه های کوچک پوشونده شده بودوهمین باعث کلی دردسرشد.چراکه تومرتب باسرزمین می خردی ومن که مشغول آشپزی بودم توروبه باباسپرده بودم که سهل انگاریهای همیشگی اون بازم منجربه دلخوری شد.مخصوصااون روزاشنیده بودم که ضرباتی که به سرواردمیشه توبزرگسالی خودشونشون میده ونمی دونم چراتواونقدزمین میخوردی.

فردای رسیدنمون خداروشکرمادربهمون ملحق شدووقتی باباکلاس می رفت من تنهانبودم.باهم خریدمیرفتیم ساعت 1شب هم پیاده حرم میرفتیم وبرمی گشتیم.اونروزامن دنبال فنجون می گشتیم بالاخره هم دودست فنجون خریدم ولی بیشترقهوه خوری بودن تاچایخوری .مدتی تودکوربودنوالآنم روزنامه پیچ توی کارتون.

یه شبم کوه سنگی رفتیم توومادرجان توپارک قدم زدیدومنو باباسواربازیهاشدیم.رنجر هم سوارشدیم.

اینومیگم به یادخاطره ای ازده سالگیت.پارک کیوهم رنجرآورده خودت میترسیدی سوارشی ودوست داشتی منوباباروسوارکنی.مادرکه خرم آبادبوداصرارکردی بریم شهربازی واونجا ازماخواستی سواررنجربشیم تابهمون بخندی تووترانه پیش مادرموندیدومن وباباکه تنهامشتریهای رنجربودیم ازمسئول دستگاه خواستیم دوسه دوربیشتربهمون نزنه وتوازجیغای من کلی لذت بردی .

بالاخره بعد5روزباقطارسیمرغ به تهران برگشتیم.

بقیشوبعدامینویسم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد