دردونه ها

تولددوسالگی

1391/11/18 16:26
نویسنده : مانا
137 بازدید
اشتراک گذاری

قندوعسلم دوساله میشه...

ازچندروزقبل ازتولدت باباباکه عموروواسه آنژوگرافی آورده تهران اومدیم تهران پیش مادرجان اینیا.

بابادنبال کارای عموبودوشباهم میرفت خونه عمه.بااینکه باباهمیشه ادعامیکنه که دوری ازمابراش خیلی سخته ولی وقتی پای خانوادش میون میاددیگه مایادش میریم.اینوالآن دارم میگم بعد13سال زندگی وفقط مربوط به این جریان نمیشه.

پس ازاینکه شنیدیم مشکل عموجدی نیست یه تولدخونوادگی واست برگزارکردیم.باباهم آخرشب خودشورسوندوبازم واسه خواب رفت خونه عمه.

اونروزاخاله هاودایی درس داشتن وتوزیادمزاحم میشدی .یادمه خاله مریم که باتموم وجوددوستت داشت خیلی گله مندبودومن هرچی ازش می خواستم دراتاقشوببنده تاتومزاحمش نشی فایده نداشت ازیه طرف دلش نمیومدتوروراه نده ازطرفی تونمیذاشتی درس بخونه.

خرابکاریتم زیادشده بودیادمه افتاده بودی به جون آیفون ومی کوبیدیش به درودیوار.

این بودکه بعدیه هفته ازباباخواستم ماروبرگردونه خرم آباد.شبانه برگشتیم وبابا2باره به تهران برگشت ومایه هفته ای خونه مادرزنعموگذروندیم.روزای خوبی بودوباعث شدمابیشترباهم آشناشیم.توهم باآیداحسابی بازی کردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله زری
23 بهمن 91 10:17
برگشتین البته با یه کم دلخوری،نه؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد