دردونه ها

کلاسهای آموزشی

1391/12/14 14:19
نویسنده : مانا
214 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونم من اینجوری فکرمیکردم یابقیه ماماناهم درموردبچه اولشون اینطورین..........

نمیدونم چراتوقعی که ازبچه اولم داشتم همیشه بیشترازسنش بودواین بودکه همیشه اونودرمعرض سرزنش وکوهی ازامرونهی هاوحتی آموزشهایی که هم زودهنگام بودندوهم مقبولش نبودن قرارمیدادم.اون روزافکرنمی کردم بعدهازمان زیادی واسه یادگیری داره وبه جای این آموزشهای اجباری بهتره بیشتردرکنارش باشمو باهاش بازی کنم.این واسه رشدشخصیتی وشناختیش وکسب مهارتهاش خیلی بهتره.میگن تجربه گرون به دست میاد.این تجربه به قیمت تبدیل پسرم به یه بچه پرخاشگر،ناراضی اززندگی ووابسته حتی درامورشخصیش به دست اومد.شایداین کلاس بردن وآوردنش واسه خودم هم سرگرمی شده بود.....

محمدسه سالش بودکه کلاسهای آموزشیشو شروع کردم.الآن که به گذشته برمی گردم ازاین کارم خیلی پشیمونم.وسعی کردم این تجربه روواسه دخترم انجام ندم.

تومهدکلاس نقاشی برگزارشده بود ازآموزش شکلهای ساده مثل گردی وچهارگوشو...شروع کردن وبعدباترکیب اوناطرحهای زییایی یادشون میدادند.توخونه کلی باهاش

3.5سالش بودکه به کلاس قرآن به روش اشاره ای بردمش و4ساله بودژیمناستیک.ازاون تاریخ 4سری کلاس ژیمناستیک رفت اماچون علاقه نداشت چیزی هم یادنگرفت.ناراحت

از4سالگی تاکلاس چهارم کلاس زبان هم هرتابستون برنامش شده بود.طفلک اونم دوست نداشت.

5ساله بودکه باهم کلاس اسکیت میرفتیم.خیلی دوست داشت وشباهم پارک می بردیمش تاتمرین کنه.یه روز توسالن وحشتزده جیغ بلندی کشید.سمتش که رفتم گفت :کبوتل وبه سقف نگاه کرد.دیدم چندتاازپرهای یک کبوترلای توری مرغی که زیرسقف سوله باشگاه بسته بودن گیرکرده واین طوربودکه اسکیت روهم بیخیال شد.

5.5سالش بوداسمشواستخرکودکان نوشتم.اونواستخرمیذاشتم خودم کلاس خیاطی میرفتم.شمال که رفتیم دیدم چیززیادی یادنگرفته.

کلاس سوم که بودهرروز ازمدرسه که میومدکلی ازدست بچه های مدرسه شاکی بودکه میزننش منم تابستون همون سال کلاس کاراته گذاشتمش.اوایل کژدارومریض میرفتبعدکه کمربندزردگرفت واسم مبارزه اومدمی ترسیدادامه بده اونم ول کرد.

همون سال تابستون کلاس ویولن هم بردمش وبه زورواصرارمن وباباش هنوزم میره.

کلاس چهارم که تموم شد تابستونش بنابه اصرارخودش کلاس فوتسال رفت که البته چون اونودوست داشت پیشرفت خوبی داشت.قببلش هیچی ازفوتبال نمیدونست یکی ازتفریحات مابردنش به پارک ودیدن بازی فوتبالش بودعین چارلی چاپلین دنبال توپ میدوییدوبهش که میرسیدکاریش نداشت وقتی هم که هم تیمیهاش دادمیزدندکه گل بزن به خودشون گل میزدواوناهم بااعصاب داغون ازبازی اخراجش می کردن.

کلاس پنجم بودکه رفت تونخ قوی شدن.بابام واسش مجلات بدنسازی میخریدواونم باحسرت نگاهی به ماهیچه های اوناوبعدهم اندام فوقالعاده نحیف خودش مینداخت.چون لاغر بودتومدرسه زیادکلمه "بی زور"رومی شنیدکه واقعا آزارش میداداین بودکه دوست داشت بره کلاس کیوبوکسینگ وچون زیادبابچه ها درگیرمی شدحقیقتاترسیدم بلایی سربچه های مردم بیاره گذاشتمش باستانی شایداخلاق ومرامم یادبگیره.یه جفت مین کوچیک وتخته شناهم توخونه داره وبه جای درس خوندن روزی 700تا800تاشنامیره.

بدجوری به ورزش علاقمندشده خواستم واسش لباس عیدبخرم میگفت نمیخوام واسم وسیله ی ورزشی بگیرومنم واسش یه کیسه بوکس هم گرفتم .فکرکنم داره به بحرانهای نوجوانی میرسه لب به چیزای بی خاصیت نمیزنه.هرچیزی جلوش میذاری می پرسه ضررنداره؟خواهرش هم همینوتکرار می کنه.روزانه چندتاگریپ فروت به تجویزمجله ورزشی میخوره(چه جوراوناروبااین تلخی میخوره نمیدونم؟)چندشب پیشم پیتزاسفارش دادیم این بچه لب نزد(آفرین به این اراده)

اینم عکس پهلوان محمد:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله زری
14 اسفند 91 19:46
eyy khodaaa kolii khandidam az dastesh taraneh ham miporse zarar nadare!!! baba grip fo0ro0de talkh chiee akhe
خاله زری
14 اسفند 91 20:25
manam hamintori bo0dam,va adam vaghean avalesh nemido0ne chi do0s dare,,,bezar ye kam bozorgtar beshe hadafmand mishe
محمد
24 اسفند 91 11:59
چه چیز هایی می خورد ؟ وچه چیز هایی نمیخورد؟
محمد
25 اسفند 91 19:57
من رو کشیدی دستت درد نکنه. من 11 ساله در سال 1380 به دنیا امدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد