مامان بازوهاموببین
مدتیه محمدرفته توفازعضله.وازبابایی(پدرم)خواسته واسش چندتایی مجله پرورش اندام تهیه کنه.مرتب سرش توی این مجلاته.مخصوصاقسمت آشپزخانه ورزشکارانش....
روزی چندساعت ورزش می کنه ودمبل میزنه که شایداین بازوهای کوچیک ولاغریه تکونی به خودشون بدن .بعدشم که دیدخیلی فایده نداره تقاضای رفتن به کلاس بدنسازی رومطرح کردجاییکه همسنای اونوراه نمیدن .باهزارزحمت راضیش کردیم لااقل بره ورزش باستانی .اینطور شدکه روزی 300-400تاشنامیرفت و........
ودرطول روزبارهانظرمنوراجع به بازوهاش میخواد.که بایدبعدبازوگرفتنش اوناروفشاربدم ببینم سفت شده یانه.ومنم هربارپس ازطی این پروسه تکراری این جمله روبیان می کنم:"عجب بازوهایی مث سنگ شده"
البته که ترانه هم مقلدخوبی بود:
ماجرافقط به همین جاختم نمیشه.تغذیش روهم خاص کرده توفصل مرکبات روزانه یکی دوکیلوگریپ فروت روباتمام تلخیش میخورد.روزی چندتاتخم مرغ وکلی شیروماستم جزوبرنامه غذاییش بودوبه قول خودش چیزای ضرردارمثل چیپس وپفک وپیتزاو...نمی خوردوماالبته این ارادشوتحسین می کردیم.
البته یه خورده هم رواعصاب بودوقتی هرچیزی که می خواست بخوره میرسید"این ضررنداره؟"وتکراراین جمله اون روتوذهن خواهرکوچولوش هم ملکه کرده بودواونم قبل ازخوردن هرقاشق غذااینومیپرسید.
کاش قضیه به همینجاختم میشد....هواکه گرم شدگیردادبه لباسای آستین کوتاش.که چراانقدآستینشونبلنده وجذب نیست.آخه من لباس بازونماجذب واسه این سن کجاپیداکنم؟بالاخره مجبورشدم آستینای لباساشوتاحدامکان کوتاهتروتنگترکنم که البته نتیجه کارباتوجه به اینکه پارچه این لباساکش نبودخیلی جالب نشد.چه میشه کرد......