دردونه ها

مامان بازوهاموببین

مدتیه محمدرفته توفازعضله.وازبابایی(پدرم)خواسته واسش چندتایی مجله پرورش اندام تهیه کنه.مرتب سرش توی این مجلاته.مخصوصاقسمت آشپزخانه ورزشکارانش.... روزی چندساعت ورزش می کنه ودمبل میزنه که شایداین بازوهای کوچیک ولاغریه تکونی به خودشون بدن .بعدشم که دیدخیلی فایده نداره تقاضای رفتن به کلاس بدنسازی رومطرح کردجاییکه همسنای اونوراه نمیدن .باهزارزحمت راضیش کردیم لااقل بره ورزش باستانی .اینطور شدکه روزی 300-400تاشنامیرفت و........ ودرطول روزبارهانظرمنوراجع به بازوهاش میخواد.که بایدبعدبازوگرفتنش اوناروفشاربدم ببینم سفت شده یانه.ومنم هربارپس ازطی این پروسه تکراری این جمله روبیان می کنم:"عجب بازوهایی مث سنگ شده " البته که ترانه هم مقلدخوبی بود: ...
30 تير 1392

غزل خانم

قبلابه مادرای دختردارحسودی می کردم چراکه فکرمی کردم می تونن کلی باربی جورواجوربه هوای دخترشون واسه خودشون بخرن وحسابی عقده های کودکی روتخلیه کنن.ولی زهی خیال باطل.... اسباب بازی های ترانه هم شبیه داداشش بود.تفنگ وماشین و....والبته چندتایی هم عروسک.که ازجمله محبوبترینهاشون مردعنکبوتی وباب اسفنجی(بانسفنجی به قول خودش )بودن. یه صبح بهاری سال92 ازخواب بیدارشدوازمن عروسک دخترخواست نمی دونین چقدذوق کردم که بالاخره دخترمنم داره ازخودش خواسته های دخترونه درمی کنه.بعدازظهراونروزبا ذوق وشوق اولین عروسک دخترونه روکه انتخابشوبه عهده خودش گذاشته بودیموخریدیم واسمشوغزل گذاشتیم عکسی ازغزل وسایربچه ها: ترانه به عروسکاش می گفت بچه هاو همشون روبافا...
30 تير 1392

عکس

اینم چندتاعکس ازمحمدوترانه به درخواست دوستای عزیز.ایشالله بعدن سرفرصت عکسای مربوط به هرپست روتوی اون پستاقرارمیدم.   ...
30 تير 1392

مملی کلاس اوله

فکرکنم یکی ازاولین آرزوهای هرمادرواسه بچش اینه که مدرسه رفتنشوببینه،واسش خریدکنه کلی لوازم تحریر فانتزی بخره،امااین آرزوشایدواسه یه مادرشاغل که تازه خونه ساختنوکلی قسط وقرض دارن خیلی رویایی ولذت بخش نشه. کلادنیاشادی وسختیش مثل شیروشکرتوهم آمیخته.لذت مدرسه رفتن محمدبانگرانی من آمیخته بود. آخه من همیشه صبحی بودم ولی مداری ابتدایی اون روزاچرخشی بودواین بودکه وقتی محمدسری عصربودصبحهاتنهامی موند.به اداره آموزش وپرورشم دراین خصوص زیادسرزده بودم وجوابهای نامربوط زیادی شنیده بودم ازجمله:بچه هابایدچرخشی باشندکه دوشیفتودرک کنن به هرحال بازم بایددست به دامان پرستارمی شدم.اول رفتم سراغ مشی همون پرستارسابق محمد. بعدسه ماه یه روزکه درنهایت خستگی ب...
30 تير 1392

عصبانی نشید

قبلا زیادشنیده بودم که عصبانی شدن واسه ی کمربده.فکرمی کردم شایدعلتش انقباض عضلات ودرنتیجه فشارروی دیسکها باشه که حتی ممکنه باعث هرنی (فتق دیسک)هم بشه. کلامیونه خوبی بارادیوندارم اماامروزصبح که باترانه رفتیم محمدروبرسونیم کلاس ریاضی ،رادیوی ماشین اتوماتیک روشن بود.همسری به رادیوفرهنگ علاقه داره.دیدم سی دی داخل سی دی خوان ماشین نیست وازاونجایی که رانندگی می کردم ترجیح دادم به جای دست بردن توی داشبوردشلوغ وپیداکردن سی دی که بی شباهت به یافتن سوزن درانبارکاهنبودهمون رادیوروگوش کنم.یه دکترداشت مصاحبه می کردکه چون وسطاش بودنفهمیدم کی هستن وچه تخصصی دارن.بحثشون جالب بودواطلاعات خوبی دراختیارم گذاشت که تصمیم گرفتم باشمادرمیون بذارم. غذاهای دارای ...
30 تير 1392

ترانه

هنوزروی لیست اسامی دفترچه یادداشت گوشیم 10تایی اسم باقی مونده بود.......... لیستی که بعضابعدازساعتهانشستن پشت کامپیوتری که باdial upوسرعت لاک پشت به اینترنت متصل شده بودپس ازوب گردیهای فراوان ازجمله سرزدن به سایت ثبت واحوال جمع آوری شده بودوهربارپس ازنظرخوااهی های جمعی بعضیهاشونوکنارگذاشته واصلاح می شد .مهلت 14روزه ثبت واحوال واسه گرفتن شناسنامه درحال اتمام بودومن هنوزبین اسامی مرددبودم:باران،رها،تیارا،طناز،هانا،غزل،ملودی،شیرین......... ولی همسری ازهمون اول طبق یه نظریه فلسفی که ازعمق ذهنش تراوش شده بوددوست داشت اسم دخترمون معنی صدابده.چراکه طبق این نظریه کل دنیاازصداتشکیل شده وبه عبارت ساده تر"تنهاصداست که می ماند" پیشنهاداولش آوا که ا...
25 تير 1392

روزهای خوش زندگی

شایدبه جرات بتونم بگم بهترین روزای زندگیم روزهای بعدتولدترانه بودهرچند........ رفتاروبی توجهیهای همسری آزاردهنده وبغض آوربود.نمیدونم اون روزاتمرکزمن رورفتارش من بیشترشده بودیاطبق یه نیازطبیعی توجه اونومی خواستم واونم طبق یه عکس العمل طبیعی اونوازم دریغ می کرد به هرحال حضوراین دخترکوچیک شادی بخشوامیدافرین بودانگارقدرت روحیمودوچندان کرده بود. ازهمون شروع بارداری بااتفاقاتی که پیش می اومداین حقیقت روقبول کردم که دخترم خودش کاراشوراه میندازه.کدوم اتفاقات؟ مثلازمان تولدش جوری تنظیم شدکه تونستم نهایت استفاده ازمرخصیم روببرم وحتی واسهی داداششم خوب بودودیگه نیازی به گرفتن پرستارنبود.یااینکه واسه پوشکش یه مغازه پیداشدکه جنساشوزیرقیمت خریدمی د...
25 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد