دردونه ها

دخمل ما چه نازه

ازدکترم خواستم زمان سزارینم رو 3 روز جلوتربندازه....... تانی نی 88.8.8 به دنیابیادچراکه هم تولدامام رضابودوهم اینکه یه تاریخ تولدرندداشت.ولی دکترموافقت نکردوگفت یه  روزشم ریسکه. واینطوربودکه روز11 آبان 88 من راهی بیمارستان باخترشدم .شخصی که قرار بوداتاقش به من داده بشه دوست وهمکلاسی قدیمیم مریم بودواین برام خیلی جالب بود.وقتی به اتاق عمل رفتم ساعت 5 بعدازظهربود.بارون شدیدی می باریدوهواحسابی تاریک شده بود.ساعت 5:30عشقم به دنیااومد.من فقط دوتاصدای oaضعیف شنیدم.صداش دخترونه بود وزنش 3کیلووقدش51سانت بود.موهاش خرمایی ولی ابروهاش بیرنگ بود.درشتی چشاش حتی باوجودبسته بودنشون پیدابود.تواولین نگاه انگارخودم دیدم که بوربودم.بعدازتولدنی ...
25 تير 1392

شب گست به خیر!!!!!!!!!!!!!

ترفندهاوشعارمحمدکارگرافتادودربهمن سال87من باردارشدم. علیرغم کلیه توصیه های کارشناسانه مبنی براینکه به کودک باتوجه به کم طاقتیش بارداری رواعلام نکنیدمن برای خلاصی ازنظرات منفی دیگران وشعاروترفندهای محمددراین خصوص خیلی ودخبربارداریموبهش دادم. وبدین گونه بودکه خودم روبایک سری سوالات جدیدمثل چندروزدیگه نی نی میادوپس کی دیگه نی نی میاد بامن فوتبال بازی کنه و....گرفتارکردم. شبهاهم قبل ازخواب بامحمدکلی مراسم داشتیم.درابتداحسابی شکمموبوس می کردکه البته قلقلک آوربودوتحملش سخت ولی به خاطرمحمدسعی می کردم تحمل کنم.بعدباگفتن "نی نی شب گست به خیر"یا"نی نی شب oat  به خیر"به اتاقش می رفت ولی بعد5 دقیقه برمی گشت وهمه مراحل مذکور رومجدداتکرار میکرد....
9 خرداد 1392

چراماسه تاییم؟

من همیشه قصدبچه دوم روداشتم ولی شرایط جورنمی شدمشکلات اول زندگی وبعدساخت خونه.تااینکه محمدبه مدرسه رفت ودرهمون روزای اول متوجه شداکثرهمکلاساش خواهروبرادردارند...... واینگونه بودکه سوالی فلسفی "چراماسه تاییم؟"همیشه ودرهمه جاودرحضورهمه کس اززبانش جاری بود.این سوال باعث تحریک دیگران برعلیه من وباباش هم شده بود.اوج این تحریکات زمانی بودکه دوستان واقوامی که برای دیدن خانه جدیدمی آمدندمی خواستندبه خانه خودشان برگردندکه بامخالفت محمدبه شکلهای مختلف ازجمله بستن درخروجی وایستادن جلوی دروحتی قایم کردن کفشاشون والتماس واسه اینکه کمی بیشتربمونن مواجه می شدندکه درحین ممانعت ازخروج آنهاشعار"چراماسه تاییم"راتکرارمی کردواین مهمانان گرامی ضمن تاکیدبرتنهایی ...
9 خرداد 1392

ژله رولی یافرفره ای

سلام دوستای گلم توی این پست دستورتهیه ژله فرفره ای رومرحله به مرحله واستون میذارم.امیدوارم درستش کنیدولذت ببرید. برای تهیه این ژله به مارشمالونیازهست.که می تونیداونوخودتون تهیه کنیدیاازسوپرمارکتها بگیرید. مارشمالوتوی سوپرمارکتهابه این شکل عرضه میشه:   اگه گیرتون نیومدمیتونیدازپاستیل خرسی استفاده کنیدیااینکه خودتون ازدستورزیر تهیه اش کنید. طرزتهیه مارشمالو: آب سرد نصف پیمانه آب جوش 1 پیمانه شکر یک ونیم پیمانه پودرژلاتین 2 قاشق سوپخوری آبلیمو 1 قاشق چایخوری وانیل 1 قاشق چایخوری طرز تهیه: ژلاتین روداخل آب سردریخته میذاریم تاحل شه بعدشکروآبجوش روتوی یه ظرف بزرگ روی حرارت ملایم قرارمی دیم تاشکرحل شه.و...
12 ارديبهشت 1392

باباوداییم کارگرند!!!!!!

بعدازظهراول مهرسال 87 من ودایی بهرنگ و باباکلی انتظاراومدن محمدروکشیدیم که به ناگه انتظاربه سرآمد.... پس ازکلی پرس وجوراجع به انتخاب مدرسه درنهایت دربرابرتعاریف مامان فرامرزازمعلم پارسال فرامرزتسلیم شده ومحمدروبه همون مدرسه ومعلم سپردم.دبستان اخلاص آقای احمدی. دراولین روزمدرسه معلم ازبچه هاسوالاتی راجع به اعضای خانواده پرسیده بودومحمددرجواب گفته بودکه داییم بامازندگی می کنه وباباوداییم کارگرند   ...
5 ارديبهشت 1392

اولین روزمدرسه محمد

روزاول مهرمنم کلاس داشتم قراربوددایی بهرنگ محمدروبه مدرسه ببره.این قضیه روبه فال نیک گرفتم.چراکه شایدپسرم هم مثل داییش درس خون شه.... هنوزمشغول ساخت خونه بودیم وداداشم که معماربودحسابی ماروشرمنده کرده بودوبه جزطراحی توساخت خونه خیلی کمکمون کرد.تاجاییکه به خونه مااومده بودوخیلی ازبخشهای خونه مثل پله ونورگیروکفپوش ونرده و...روشخصاانجام داد. اون روزمحمدبعدازظهری بود.طاقت نیاوردم اولین روزمدرسه رفتنش همراهش نبودم.این بودکه ازمدیرمون اجازه گرفتم وخودموبه خونه رسیدم. وقتی رسیدم محمدوداداشم توکوچه بودن ومنتظرفرامرز(پسرهمسایه پایینی) محمدذوق وشوق فراوونی داشت وبااینکه هنوزیک ساعتی بودکه کلاساش دایرشه واسه رفتن به مدرسه عجله داشت.امافرامرز که کل...
29 فروردين 1392

فرامرززززززززززززززز!!!!!!

وقتی محمدپیش دبستانی بودتصمیم گرفتیم خونمونوکه قدیمی وپرموریانه بودبکوبیم ودوبلکسوشیک بسازیم ودرطول مدت ساخت یه خونه اجاره کنیم ......... وبدین گونه شدیم همسایه فرامرزاینا.فرامرزپسرطبقه پایینی می شد.یه بچه شیطون وداناکه یه سال ازمحمدبزرگتربود.کوچه بلندی بودوبچه هاتوی کوچه بازی می کردندپای محمدهم به کوچه بازشدوظاهرایکی ازآرزوهای من که داشتن همبازی واسه محمدبودبرآورده شده بوداماای دل غافل....متاسفانه این دل خوشی خیلی طول نکشیدچراکه دردسراش خیلی بیشتربود,مثلادعواهاوتهدیدهاوشکایتها....یادمه عمدتافرامرزبالابودیه سری استخربادی محمدروتوحموم آب کردم تاباهم بازی کنن.چشمت روزبدنبینه تمام خونه روآب برداشت.چون تراس بالاکوچولوبوددادم فرامرز اونوتوحیاط...
29 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دردونه ها می باشد