میرم به خونه
بعدازظهرفردای تولدت باماشین دایی محمدرفتیم خونه بابایی.تااون موقع نمی دونستم چقدردست اندازهای خیابوناواسه آدمای مریض وحشتناکن.ازهرکدوم که ردمی شدیم انگارشکمم پاره می شدوروده هام میریخت بیرون،آخ اگه من شهرداربشم.....
توبیمارستان که بودیم خاله زری ودایی امین پولاشونوروهم گذاشته بودن وواست یه موش پارچه ای خاکستری که پاش شکسته بودخریدند وآوردند.خاله زری گفت سالمش ارزونتربوده جریانوپرسیدیم ،فروشنده گفته آخه این واسه پاش خرج شده.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی